چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟! بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم